بغلش کردم
نگاهی از سَر ِ بیقراری و دلتنگی بهش انداختم و بغلش کردم به لباش بوسه زدم بوسه های پیاپی ... نمیدونی چه لذتی داشت !! بوسه پشت بوسه انگار خیلی گرسنه اش بودم وای چه کامی داد !!! شهدی داشت این بوسه ها که نگو و نپرس ... خیلی وقت بود که نبوسیده بودمش ؛ چقدر خوشگل میشد وقتی اینطوری بمحکم بغلش میکردم و می بوسیدمش ؛ سرخ میشد ؛خجالت میکشید ....
آه عزیزم از روز یکشنبه 17/1/87 که بغلت کردم تا امروز ازت جدا نشدم ؛ حالا بیشتر از گذشته دوستت دارم حالا طوری دوستت دارم که سَم ِ وجودتو هزاران برابر بیشتر از قبل به کام خویش میریزم . از همون ساعت ِ کذایی تا حالا چند بار بوسیدمت ؟ خبر داری ؟ نه ... چون خودمم نمیدونم ... اما از اول صبح چنان محکم در آغوش میگیرمت که بجای اینکه خودم خفه بشم تو احساس خفگی میکنی ... انگار میدونم چطوری باید رنج تو و درد تو و سّم ِ خوشمزه ات رو نم نمک به خویش وصل کنم ... تو می مانی و من میروم ... تو بازهم در خدمت دیگران خواهی ماند ... حلقه ی خاکستری ات بر گردنم طناب داری خواهد شد .... نه ... نه .... غصّه نخور ... تو طناب دار نیستی ... تو ریسمان خوشبختی و آینده ام خواهی بود .... چطوری ؟ مگر نمی بینی با هر بوسه ای که بر لب تو میزنم چطوری حلقه های خاکستری رنگت را به آسمان میفرستم و حلقه هایت که به اندازه گردنم میشوند بر میگردند و بر من می آویزند خودشان میدانند چگونه وصل شوند .... از یکشنبه تا امروز میدونی چند بار بوسیدمت ؟ اگه حسابم درست باشه توی این دوروز و نصفی 210 بار تو رو برداشتم و هربار با سه بوسه عمیق زمین گذاشتمت دقیقه ای نگذشته دوباره دلم نیومده تنهات بگذارم خواستم که باهم باشیم دوباره برداشتمت و با سه الی چهار بوسه ادامه ات دادم ... بیچاره شدی از دست من ؟ 210 بار یا بیشتر قامت بلند و کشیده ات را کوچولو کردم و باز یکی دیگر .... عجب مرگ آرام و اعجاب انگیزیه ؟